ارمیاجونمارمیاجونم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

ღپسرمღ دنیای من

فرشته ی نازم زمینی شد

ارمیای عزیزم درروزشنبه تاریخ1394/4/20تحت نظردکترناصح دربیمارستان تامین اجتماعی به دنیاآمد ...وقتی که بااسترس زیادوارداتاق عمل شدم ته دلم امیدواربودم که این همه استرس ودردوتحمل میکنم ولی برای کی؟؟؟؟ برای پسری که جونموبراش میدم برای پسری که صدای نفسهاش به من امیدمیداد برای پسری که حاضرم هرکاری بکنم وسالم باشه...وقتی دراوج بیهوشی بودم فقط میگفتم پسرم کجاست؟؟؟سالمه؟؟؟پسرم عاشششششششقتم ...
1 فروردين 1394

حس آزاد دخترانه رابه مهرمادری دادن بزرگترین ایثاریک زن است.

مادر یعنی به تعداد همه ی روزهای گذشته ی تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه ی روزهای آینده ی تو، دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه ی خواب های کودکانه ی تو، بیداری! مادر یعنی بهانه ی بوسیدن خستگی دست هایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه ی در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سال های دلتنگی تو بود! مادر یعنی باز هم بهانه ی مادر گرفتن …
22 دی 1393

سیسمونی پسرم...

پسرم 2ماه قبل اینکه به دنیابیای اتاقتوچیدیم هرروزمیرفتم تواتاقت میگفتم پس کی میای خودت تواتاقت دوست داشتم زودبه دنیابیای پسرم ...دیوونه وارعاااااشقتم ...تنهاچیزی که ازخدامیخوام ان شالاسالم باشی ... اینم چندتاازتیکه های سیسمونیت که تازه مامان جون آورده بودعکس گرفتم... اینم ازعکس وان پسملم ا این سرهمی باماشین وعروسکاولباساروخاله افسانه برات خریده... ...
3 اسفند 1389